امام زین العابدین (علیه السلام)
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَبْدِلْنِي مِنْ بِغْضَةِ أَهْلِ الشَّنَآنِ الْمَحَبَّةَ، وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْيِ الْمَوَدَّةَ،» خدايا بر محمد و آل او درود فرست! و کينهي شديد دشمنان مرا به دوستي، و رشک منحرفان را به ابراز محبت مبدّل فرما!
معنای حسد:
اما حسد در اصطلاح اخلاق، یک حالت روانی ـ نفسانی به همراه یک تمنی درونی براي سلب کمال و یا نعمت از ديگري است. خواه آن نعمت حقيقي باشد يا خيالي، چه آن نعمت را خودش دارا باشد و یا نباشد، چه بخواهد این نعمت به خودش برسد و یا نرسد.1 تا زمانی که شخص حسود این آرزو را در دل گرفته و این اعتراض را به صاحب نعمت دارد ولي آن را اظهار نکرده مرتکب گناهی نشده است گرچه از دید اخلاقی این تمنّی درونی خود باری منفی دارد. گذشته از این که حسد کننده خود را مبتلا به عذابی درونی کرده است. لیکن اگر این مخالفت درونی اش به خارج بروز کرد و به زبان و دست او چیزی جاری شد، این از موارد ستم و بغی خواهد بود که امام سجاد (علیه السلام) به درگاه الهی اینگونه عرضه داشتند: «وَ مِنْ حَسَدِ أَهْلِ الْبَغْيِ الْمَوَدَّةَ» خدايا رشک منحرفان را به ابراز محبت مبدّل فرما! زیرا کسی که اهل بغی است به واسطه حسادت، خود را به گناه مبتلا می سازد. به همین مناسبت است که خاتم انبیاء (صلواتاللهعلیه) اینگونه همه را انذار فرمودند که «وَ اِذَا حَسَدتَ فلا تَبغِ»2 و هنگامی که به کسی حسد بردی ستم مکن!
عوامل مؤثر در ايجاد حسادت:
شخص حسود نهتنها به اندازه درک خود نسبت به ديگران حسادت ميورزد که گاه شخص که مورد حسادت قرار ميگيرد در زمينهاي سخت جلوهگري کرده و توجه اين و آن را به خود جلب ميکند. موضوع حسادت، گاه امور دنيوي و مادي، مثل مال و منال، شهرت و مقام، زيبايي و زر و زيور است و گاه بر امور معنوي، روحاني، اخروي و کمالات انسانی قرار ميگيرد.
حسادت به امور مادی، قابل درک است اما حسادت به امور معنوی و کمالات انسانی را در برخورد هشام بن عبدالملک و امام سجاد (عليهالسلام) می توان دید. در تاريخ آمده که «حَجَّ هِشامُ بْنُ عَبْدِالْمَلِکِ فِي زَمَنِ عَبْدِالْمَلِکِ فَطافَ بِالْبَيْتِ فَجَهَدَ اِلَي الْحَجَرِ لِيَسْتَلِمَهُ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَيْهِ فَنُصِبَ لَهُ مِنْبَرٌ وَ جَلَسَ عَلَيْهِ يَنْظُرُ اِلَي النّاسِ، وَ مَعَهُ اَهْلُ الشّامِ اِذْ اَقْبَلَ عَلِيُّ بْن الْحُسَينِ(ع) وَ عَلَيْهِ اِزارٌ وَ رِداءٌ مِنْ اَحْسَنِ النّاسِ وَجْهاً وَ اَطْيَبِهِمْ اَريجاً، فَطافَ بِالْبَيْتِ، فَکُلَّمَا بَلَغَ اِلَي الْحَجَرِ تَنَحّي لَهُ النّاسُ حَتّي يَسْتَلِمَهُ. فَقالَ رَجُلٌ مَنْ اَهْلِ الشّامِ: مَنْ هذَا الَّذي قَدْ هَابَهُ النّاسُ هذِهِ الْهَيْبَةَ؟ فَقالَ هِشامُ: لا اَعْرِفُهُ، مَخافَةَ اَنْ يَرْغَبَ فيهِ اَهْلُ الشّامِ، وَ کانَ الْفَرَزْدَقُ حاضِراً فَقالَ: لکِنِّي اَعْرِفُهُ. قالَ الشّامِيُّ: مَنْ هُوَ يا اَبا فِراسٍ؟ فَقالَ الْفَرَزْدَقُ: هذَا الَّذي تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَطْأََتَهُ وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ 3 هشام بن عبدالملک در زمان حيات پدرش عبدالملک خليفهي مقتدر وقت، براي حجّ بيت الله به مکه آمد، طواف بيت الله را انجام داد، کوشش کرد که استلام حجر نمايد ولي نتوانست زيرا مردم او را راه ندادند، گويي فشار مردم آنقدر شديد بود که براي مصونيّت هشام منبري آوردند، او را روي منبر نشاندند، و طواف مردم را نگاه ميکرد و کساني از اهل شام با او بودند و گرد منبرش حضور داشتند. در اين ميان حضرت علي بن الحسين (ع) وارد مسجدالحرام شد. لباسي بلند بر تن و عبايي بر دوش داشت، چهرهي حضرت از زيباترين صورتهاي مردم بود و بوي عطرش بسيار مطبوع. پس حضرت طواف خانه را آغاز نمود. هر گاه او به حجر الاسود ميرسيد مردم از حجر فاصله ميگرفتند و راه را باز ميکردند تا حضرت استلام حجر کند. يکي از شاميان که در کنار منبر هشام بن عبدالملک بود از مشاهدهي اين وضع به شگفت آمد، از هشام پرسيد اين کيست که در نزد مردم اينقدر ابهّت و عظمت دارد. هشام گفت: او را نميشناسم، زيرا ميترسيد که اگر آن حضرت را معرفي کند شاميان به او متمايل شده و علاقهمند گردند. فرزدق شاعر در آنجا حاضر بود. وقتي هشام گفت نميشناسم، فرزدق گفت: من او را ميشناسم. شخص شامي گفت: اي ابافِراس او کيست؟ فرزدق قصيدهي معروف خود را خواند که در بيت اول گفته بود: «اين مرد کسي است که بطحاء گامهاي او را ميشناسد، اين مرد کسي است که حرم خدا او را ميشناسد، اين مرد کسي است که تمام مردم از مُحلّ و محرم او را ميشناسند و هويت او بر همه مشهود است.»
عوامل مؤثر در ايجاد حسادت:
1. ضعف ايمان و توحيد: کسي که معتقد است همه هستي ملک خداي متعال است و خدا بر اساس حکمت خود نعمتهايي به بندگان عطا فرموده و به ديگران هم ميتواند بدهد، چنين کسي به صاحب نعمتي رشک نميبرد زيرا نعمت او را بخشش الهي ميداند که بر اساس حکمت و به عنوان امانت به او داده است و او قادر است که بهتر از آن را به من بدهد.
2. ذلت نفساني: دربارهي کبر گفتهايم که وقتي شخصي در خود کمالي را يافت مبتلا به کبر ميگردد. ولي زمينهساز حسادت ذلت و خواري نفس حسدکننده است. چون در شخص مقابل کمالي را ميبيند و در خود احساس کوچکي ميکند برايند آن حسادت خواهد بود.
3. شيفتگي به مظاهر دنيوي: وقتي در شخص کمالي و يا نعمتي را ديد چون سخت به آن نعمت توجهش منعطف ميگردد. از برخورد مناسب غفلت ميکند و به حسادت روي ميآورد. که افراد متکبر، معجب، طالب رياست و مقام، شهوت و شهرت، مال و منال و ... غيره به طور عموم مبتلا به اين رذيله فاسده هستند.
لوازم حسادت:
گو اين که حسادت خود رذيلهاي اخلاقي است. ليکن حسادت را لوازمي چند است که با قدری دقت باید گفت در واقع چند امر است که خود می تواند تحلیلی از حسادت به شمار رود. از این جهت می توان مدرکی بر درمان حسد به حساب آید.
1. صاحب نعمت را مالک ميبيند، در حالي که مالک واقعي خداوند متعال است.
2. درخواست زوال نعمت از صاحب نعمت؛ که اين نيز نوعي عدم رضايت به رضاي خداوندي و تقسيم ارزاق او است.
3. اعتراض به داشتن به آن نعمت که چرا صاحب نعمت از آن برخوردار است نيز برخورد نوعي اعتراض به قضا و قدر الهي است.
مفاسد حسادت:
بسياري از اوقات از فساد اين رذيله اخلاق یعنی حسادت بيخبريم. توجه به مفاسدش شايد خود عاملي بازدارنده براي ترک اين رذيله گردد.
1. باعث نابودي دين است؛ در روايتي که داراي سندي بسيار عالي است معاوية بن وهب گويد که امام ششم(ع) فرمودهاند: «آفَةُ الدّينِ الحَسَدُ وَ العُجْبُ وَ الْفَخْرُ»4 ؛ آفت دين، رشکبري و خودبيني و فخرفروشي است.
2. کليدواژه رذائل است؛ محمد بن مسلم در بياني صحيح از حضرت امام باقر(ع) نقل فرموده که: «اِنَّ الرَّجُلَ لَيَأْتي بِأَيِّ بادِرَةٍ فَيُکَفَّرُ، وَ اِنَّ الْحَسَدَ لِيَأْکُلُ الايمانَ کَما تَأکُلُ النّارُ الحَطَبَ»5 ؛ همانا مرد به هر لغزش و تلاشي که از او صادر شود، محشور مي گردد که پوشش بر آن اشتباهش نهاده مي شود، ولي حسد هر آينه ايمان را ميخورد چنانچه آتش هيزم را ميخورد. نکته اين جا است که در آن عالم حسد نهتنها مورد پردهپوشي قرار نميگيرد و باقي ميماند بلکه آثار و مفاسدش باقي خواهد بود در حالي که ديگر رذائل اين گونه نيستند.
3. ايمان خور است؛ «...وَ اِنَّ الْحَسَدَ لِيَأْکُلُ الايمانَ کَما تَأکُلُ النّارُ الحَطَبَ»6 ؛ و همانا حسد هر آينه ميخورد ايمان را چنانچه آتش هيزم را ميخورد. عجيب است که حسد ايمان انسان را نابود ميسازد، در حالي که ايمان آنقدر ارزشمند است که دل را توسعه داده و آن را جايگاه خداوند متعال قرار ميدهد. چنانچه در حديث قدسي آمده: « لا يَسَعُنِي اَرضي وَ لا سَمَائي بَل يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ»7 زمين و آسمان گنجايش مرا ندارد بلکه قلب عبد مؤمن گنجايش مرا دارد.
پيشگيري:
بيترديد، در جامعه برخي مبتلا به حسادتاند. اينک، در اين مقام در پي چند راهکار براي پيش گيري و سپس به راه کار هاي درمان آن خواهيم پرداخت:
1. جلوگيري از زمينه سازي: بسياري از اوقات وقتي انسان درگير با رذيلهاي شد کمتر تاب و توان مقاومت با آن را دارد. اما اگر پيش از ابتلاء و درگيري با آن فساد به واکاوي خويش پردازد. بيشک، بهتر ميتواند با آن رذيله به مقابله و مبارزه پردازد. از اين جهت قبل از هر چه به پيشگيري حسادت خواهيم پرداخت، و سپس به درمان آن خواهيم پرداخت.
2. مخفي کردن نعمتها: شخصي که از نعمتي برخوردار است دليلي ندارد که نعمت خويش را به رخ ديگران بکشد، تا که حسادت اين و آن را بر عليه خويش برانگيزاند. از اين روست که از قديم گفتهاند «وَاْستُر ذَهَبَکَ وَ ذِهابَکَ وَ مُذْهِبِک» که طلاي خود، و رفت و آمد و دين و آئينت را از ديگران بپوشان! در مقام جولان دادن نعم الهي نبايد بود. در رواياتي از حضرت مولي (ع) است که به عنوان راهکاري براي فرار از اين که مورد حسد قرار گيريم فرمودهاند: «اِسْتَعينوُا عَلَي حَوائِجکُمْ بِالکِتمَان فَاِنَّ کُلَّ ذِينِعمَةٍ مَحْسود»8 براي برآوردن نيازهاي خود به مخفيکاري پناه بريد که هر صاحب نعمتي مورد حسادت قرار ميگيرد.
درمان حسادت:
اگر شخص موفق به پيشگيري نشد و در نهاد او حسادت خانه کرد بايد به تمام معنا به درمان و مداواي اين رذيله مبارزه ورزد. برخي از راهکارهاي درمان را در اين قسمت مورد توجه قرار خواهيم داد:
1. درمان شناختي:
الف) هيچ کس را مالک نعمت او ندان: متوجه باش که مالک الملوک به واقع خداوند متعال است. با اين بينش اگر انسان نعمتي را نزد ديگري ديد از خود صاحب نعمت که خداوند متعال است آن خواهد، نه اين که با بدانديشي به هوس نابودي آن نعمت افتد.
ب) خوشنود به رضاي او باش: تلاش کن که به رضاي خداوند تن داده و باور کن که او بر مبناي حکمت خود به ديگران هر چه را بخواهد ارزاني ميدهد.
ج) راضي به قضاي او شو: شخص حسود به گونهاي در مقام اعتراض به قضاي الهي است. در حالي که او بايد به قضاي او راضي باشد. بياني با سندي عالي از امام صادق (ع) نقل شده است که به گفته پيامبر اکرم (صلواتاللهعليهوآله) استناد فرمودهاند. خداوند متعال حضرت موسي (ع) را اينگونه مورد خطاب قرار داده و فرموده است: «يَابْنَ عِمْرانَ! لا تَحْسُدَنَّ النّاسَ عَلَي مَا آتَيْتُهُمْ مِنْ فَضْلِي، وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْکَ اِلي ذلِکَ، وَ لا تُتْبِعْهُ نَفْسَکَ؛ فَاِنَّ الْحاسِدَ ساخطٌ لِنِعَمي صادٌّ لِقِسَمِي الَّذي قَسَمْتُ بَيْنَ عِبادِي وَ مَنْ يَکُ کذلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَيْسَ مِنّي»9 ؛ اي پسر عمران! البته به مردم بر آنچه به آنها دادهام حسد نورز! و چشمان خود را به سوي آن خيره مکن و نفس خود را دنبال او نفرست، زيرا که همانا حسدکننده، به نعمت من غضبناک است؛ از قسمتهايي که مابين بندگان خود بخش کردم روی گردان است و کسي که چنين باشد، پس من از او نيستم و او از من نيست.
د) توجه به آثار و عواقب حسد: اگر درست بينديشيم خواهيم ديد که در واقع حسود از نوعي شرک خفي برخوردار است که خداوند را مالک نديده و يا به تقسيمش رضا نداده و نسبت به قضا و قدر او راضي نيست. در حالي که در زيارت جامعه امينالله که به محضر حضرات معصومين (عليهمالسلام) ارائه ميگردد اينگونه ميگوييم که «رَاضِيَةً بِقَضَائکَ، موُلعة بِذِکْرکَ وَ ثَنائک»10 خدايا مرا به قضاي خود خوشنود ساز! به جاي اين که درخواست زوال نعمت از برادر دينيام کنم، اگر آن نعمت مطلوب من است چرا آن را از درگاه خداوند متعال براي خود نيز طلب نکنم.
خطر حسد آنقدر بالاست که کسي نيست که به زودي از اين رذيله نجات يابد. بي شک ايمان به خداوند متعال اجازهي ورود به حسد را نميدهد چرا که حسادت زائيده شرک و يا کفر است. خطر حسادت آن قدر بالا است که امام صادق (ع) فرمودند: «قَالَ ثَلاثَةٌ لَمْ يَنْجُ مِنْهَا نَبيٌّ فَمَنْ دُونَهُ؛ التَفَکُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْقِ وَ الطِّيَرَةُ وَ الْحَسَدُ»11 سه چيز است که هيچ پيامبر و پايينتر از او از آن رهايي نيافتند: انديشيدن براي وسوسهکردن مردم، و فال بد زدن، و حسد ورزيدن.
2.راهکارهاي عملي:
الف) حسادت به رفتار نبايد: شخص حسود تلاش کند که در عمل حسادت را اعمال نکند. «الّا اَنَّ الْمُؤْمِنَ لا يَسْتَعْمِلُ حَسَدَهُ»12 ؛ البته نکته اين است که مؤمن به حسد دروني خود در بيرون اعتنايي نميکند.
ب) فرار از حسادت به جانب غبطه؛ نکته اين جا است که همه از حسادت ورزيدن نهي شدهايم ولي راهکاري را براي فرار از حسادت بيان داشته شده است. حضرت امام صادق(ع) فرمودند: «اِنَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبِطُ، وَ لا يَحْسُدُ، وَ الْمُنافِقَ يَحْسُدُ وَ لا يَغْبِطُ»13 ؛ البته مؤمن غبطه ميخورد، ولي حسادت نميورزد، ليکن منافق حسادت ميورزد ولي غبطه نميخورد. غبطه اين است که شخص آرزو کند که مثل ديگري باشد اما اين رشک بردن با حسادت تفاوت دارد چرا که در حسادت، شخص حسود خواستار نابودي محسود ميشود اما در اين جا انسان فقط آرزو ميکند که او هم چنين نعمتي را داشته باشد.14 به واقع غبطه خوردن نوعي بندگي و ورود به دژ محکم توحيد است که شخص از خداوند درخواست همان نعمت را ميکند ولي حسادت فرار از اين قلعه مستحکم الهي است که يا پايههاي شرکآلوده و يا پايههاي کفرآلوده دارد.
ج) اظهار محبت به صاحب نعمت؛ براي درمان عملي به هر شکل تلاش کند که نسبت به او که حسادتش آمده ابراز محبت کرده و در عمل چون رابطه محبّ و محبوب عمل کند. بعيد نيست اين که امام سجاد (ع) از خداوند متعال درخواست کردند که خدايا حسادت اهل بغي را که به برخورد عملي روي آوردهاند نسبت به من تبديل به مودّت ساز! براي اين باشد که او به جاي عمل ناروا به عمل خوب و خوشايند روي آورد. تا که هم خود نجات يابد و هم محسود را خسارتي نرساند اين جا است که هر کس بايد به نفس خويش تلقين کند که صاحب نعمت که گناهي مرتکب نشده پس چرا به او محبت نکنم. خواسته نفس را زير پا نهد و براي محسود خيرخواهي کنند. مگر تو چه کردهاي، خود به درگاه ربوبي بارياب و هر چه خواهي درخواست کن.
د) توجه دادن به توحيد: اگر کسي مورد حسادت قرار گيرد به جا و مناسبت است که ديگران را به صاحب نعمت يعني خداوند متعال توجه دهد و از خود و يا نعمتي را دارد او را منصرف و منحرف سازد. نمونه الهي از اين برخورد را از امام سجاد (عليهالسلام) ميبينيم:
عَنِ الزُّهْريّ قالَ: دَخَلْتُ مَعَ عَليّ بن الْحُسَين(ع) عَلَي عَبْدِالْمَلِکِ بْنِ مَروانَ. قالَ فَاسْتَعْظَمَ عَبْدُالْمَلِکِ مارَأي مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ بَيْنَ عَيْنَيْ عَليّ بن الْحُسين(ع). فَقالَ: يَا اَبامُحَمَّدٍ! لَقَدْ بُيِّنَ عَلَيْکَ الاِجْتِهاد وَ لَقَدْ سَبَقَ لَکَ مِنَ اللهِ الْحُسْنَي وَ اَنْتَ بَضْعَةٌ مِنْ رَسولِ الله (ص) قَريبُ النَّسَبِ، وَ کيدُ السَّبَبِ وَ اِنَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَظيمٍ عَلَي اَهْلِ بَيْتِکَ وَ ذَوي عَصْرِکَ وَ لَقَدْ اُوتيتَ مِنَ الْفَضْلَ وَ الْعِلْمِ وَ الدّينِ وَ الْوَرَعِ ما لَمْ يُؤْتَهُ اَحَدٌ مِثْلَکَ وَ لا قَبْلَکَ اِلّا مَنْ مَضي مِنْ سَلَفِکَ وَ اَقْبَلَ يُثْنِيْ عَلَيْهِ وَ يُطْرِيْهِ، قالَ، فَقالَ عَلي بن الحُسين(ع): کُلَّمَا ذَکَرْتَهُ وَ وَصَفْتَهُ مِنْ فَضْلِ اللهِ سُبْحَانَهُ وَ تَأْييدِهِ وَ تَوْفيقِهِ فَاَيْنَ شُکْرُهُ عَلي ما اَنْعَمَ.15 زُهْري ميگويد: من در معيّت امام سجاد(ع) به مجلس عبدالملک مروان رفتم. عبدالملک با مشاهدهي اثر سجود مابين دو چشم امام حضرتش را در کمال بزرگي و عظمت تلقّي نمود. عرض کرد: مجاهدات شما در پيشگاه الهي مشهود است و کارهاي نيکت نزد باريتعالي سابقه دارد. تو پارهي تن رسول خدا هستي، از جهت نسب به پيامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) نزديکي و از نظر سبب بسيار محکم و موثّقي، شما فضيلت و برتري عظيمي بر اهل بيت خودت و بر مردم زمانت داري، از مدارج فضيلت و علم و از مراتب دين و تقوا آنقدر بهرهمندي که احدي نه امروز و نه در گذشته واجد آن نبوده است، مگر پيشينيان و پدران بزرگوار خودت. خلاصه، عبدالملک از حضرت علي بن الحسين(ع) بسيار تمجيد نمود. زُهْري ميگويد: امام سجاد (ع) فرمودند: آنچه را که گفتي و توصيف نمودي از فضل الهي و تأييد و توفيق باريتعالي است، اما شکر اين همه نعمت کجاست؟ و چگونه ميتوان اين وظيفهي بزرگ و سنگين را به درستي و شايستگي انجام داد؟
---------------------
پی نوشت ها:
1. روح الله الموسوی الخمینی، چهل حدیث؛ اربعین حدیث، تهران: مؤسسه نشر آثار امام خمینی (ره)، 1371، ص 105.
2. مجموعه ورام، ج 1، ص 127.
3. محدث قمي، شيخ عباس، سفينةالبحار، ج 2، ص 355.
4. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 2، ص 307، کتاب ايمان و کفر، باب حسد.
5. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 2، ص 306، کتاب ايمان و کفر، باب حسد، ح 1.
6. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 2، ص 306، کتاب ايمان و کفر، باب حسد، ح 1.
7. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 2، ص 306، کتاب ايمان و کفر، باب حسد، ح 2.
8 . محمد، محمدي ريشهري، ميزانالحکمة، ج 2، ص 425.
9. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 2، ص 307، کتاب ايمان و کفر، باب حسد، حديث 6.
10. الحرالعاملي، وسائل الشيعه، ج 14، ص 395، باب استحباب زيارت اميرالمؤمنين (عليهالسلام).
11. روضه کافي، ج 8، ص 108؛ و نيز وسائل الشيعه، ج 11، ص 293 ( کتاب الجهاد)، باب 55، حديث 8.
12. روضه کافي، ج 8، ص 108؛ و نيز وسائل الشيعه، ج 11، ص 293 ( کتاب الجهاد)، باب 55، حديث 8.
13. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 2، ص 307.
14. لوئيس معلوف، المنجد، تحت واژه غبطه.
15. مجلسي، بحارالانوار، ج 46، ص 57.